گنجور

 
نسیمی

ای که رخت به روشنی غیرت آفتاب شد

خفته ز شرم مردمی چشم خوشت به خواب شد

نافه به بوی زلف تو، آمد و گشت خاک ره

گل ز هوای عارضت رفت و در آتش آب شد

سرو چو دید قامتت، رفت به خویشتن فرو

مه ز رخ تواش حیا آمد و در نقاب شد

چشم تو دوش در دلم بست خیال سرخوشی

چون قدح لب توام دیده پر از شراب شد

گفت که هستم، آفتاب، آینه دار روی تو

دود به سر برآمدش زلف تو زان بتاب شد

جمله لطف دلبران روی تو جمع کرد از آن

مصحف حسن را رخت فاتحة الکتاب شد

مطرب عشق نکته ای گفت مگر به گوش کس

کاین جگر حزین ما ز آتش او کباب شد

بخت سعادت ازل هست ملازم درش

آن که به روی دولتش وصل تو فتح باب شد

رفع حجاب کی کند از رخ بخت جاودان

آن که ز روی هستی اش یک سر مو حجاب شد

گنج وصال، آرزو هرکس اگرچه می کند

در سر و کار این طلب عاشق دل خراب شد

دل به دعا وصال او خواسته بود هاتفی

گفت نسیمی این دعا مژده که مستجاب شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فلکی شروانی

آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد

گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد

داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد

دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد

هست تصرف قضا، منصرف از جناب او

[...]

امیرخسرو دهلوی

چند ز دور بینمت، وه که دلم کباب شد

چند ز غصه خون خورم، وای که خونم آب شد

شورش بخت هست خود، خنده نمی زنی دگر

چند هنوزت این نمک، چون جگرم کباب شد

دی که کله نهاده کژ، مست و خراب می شدی

[...]

جامی

دی چو به بوستان تو را جا به کنار آب شد

آب ز عکس روی تو چشمه آفتاب شد

جست به باغ بی رخت لمعه برق آه من

شاخ درخت شعله زد مرغ چمن کباب شد

خواستم از خدا که دل مایل مهر گرددت

[...]

کلیم

دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد

رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد

گر زغمت شکست دل، راز تو فاش کی شود

گنج نهفته تر شود، خانه اگر خراب شد

بند سکوت هیچگه از لب بیهنر مجوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه