گنجور

 
جامی

دي چو به بوستان تو را جا به کنار آب شد

آب ز عکس روی تو چشمه آفتاب شد

جست به باغ بی رخت لمعه برق آه من

شاخ درخت شعله زد مرغ چمن کباب شد

خواستم از خدا که دل مایل مهر گرددت

در حق تو دعای من شکر که مستجاب شد

محتسب سبو شکن دید صفای جامِ می

مشرب میگساریش مانع احتساب شد

ره به حریم بزم تو بود برون ز وسع من

سوی توام زمام کش زمزمه رباب شد

دیده عقل تیزبین شد ز فروغ عشق تو

هرچه خطا شمرده بود آن همگی صواب شد

راند ز رسته درت جامی تنگدل سخن

رشته نظم دلکشش سلک در خوشاب شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فلکی شروانی

آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد

گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد

داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد

دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد

هست تصرف قضا، منصرف از جناب او

[...]

امیرخسرو دهلوی

چند ز دور بینمت، وه که دلم کباب شد

چند ز غصه خون خورم، وای که خونم آب شد

شورش بخت هست خود، خنده نمی زنی دگر

چند هنوزت این نمک، چون جگرم کباب شد

دی که کله نهاده کژ، مست و خراب می شدی

[...]

نسیمی

ای که رخت به روشنی غیرت آفتاب شد

خفته ز شرم مردمی چشم خوشت به خواب شد

نافه به بوی زلف تو، آمد و گشت خاک ره

گل ز هوای عارضت رفت و در آتش آب شد

سرو چو دید قامتت، رفت به خویشتن فرو

[...]

کلیم

دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد

رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد

گر زغمت شکست دل، راز تو فاش کی شود

گنج نهفته تر شود، خانه اگر خراب شد

بند سکوت هیچگه از لب بیهنر مجوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه