گنجور

 
ناصر بخارایی

تا قوس ابروی او در آفتاب پیوست

زلف کجش ز ابرو طرفی ز ماه بربست

از پا درافتادم تا دوست دست گیرد

یاری نمی‌کند پا، یاری نمی‌دهد دست

موی میان او از نازکی میان نیست

باشد که برگشاید رازی که در میان است

مفتون فتنه گشتم کو فتنه است مطلق

برخاست فتنه برخاست، بنشست فتنه بنشست

دوشینه دام زلفش بنمود دانه و خال

من می‌شدم مقید، باد صبا همی‌جست

فردا که همچو نرگس از خاک سر برآرم

چون چشم می پرستش، مخور باشم و مست

در بحر آب دیده غرقیم همچو ماهی

در حلق تار زلفش پنجاه حلقه و شست

ناصر شکسته بسته، بنوشت و صف زلفش

تا در زبان خامه، پیچید موی و بشکست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

سر رشته غم دل چون شمع جانگدازست

کوته کنم حکایت کاین قصه بس درازست

او همچو سرو سرکش من خاک ره چو سایه

آن رسم ناز و شوخی وین شیوه نیازست

آن سرو ناز، کاری نگشاید از نیازم

[...]

یغمای جندقی

این شب نگر که پیوند با روز حشر پیوست

تا بر فراخت بالا شد رستخیز از او پست

نه شب از او به پایان وزوی نه صبح در دست

تحقیق شام هجران یغما چه می کنی هست

صامت بروجردی

تا در مغاک هستی ای مهر تابناکی

تابنده کوکبت پست از صدمه افول است

زال جهان غدار گرگیست تیز پنجه

کارش بدلفریبی نقل سراب و غولست

پستی ز سر بلندی است و ز شهرت است آفت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه