مرا حاصل ز عمر خود همین است
که آن دلدار با خود همنشین است
ندارم در نظر جز قامت او
همیشه چشم عاشق راست بین است
خرامان شد مگر آن سرو در باغ
که اطراف چمن خلد برین است
سواد دیده را سازم بساطش
چرا آن پای نازک بر زمین است
نشسته ماه من چون خرمن گل
در او خورشید تابان خوشه چین است
نیارم کرد درویشی به جائی
که چشم حاسدان اندر کمین است
ز دین خود رود بر باد ناصر
اگر داند که میل او بدین است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عادت نیز رامین همچنین است
مرو را دوستدار راستین است
چه چاره مر مرا بختم چنین است
ندانم چرخ را با من چه کین است؟
نظامی اکدشی خلوتنشین است
که نیمی سرکه نیمی انگبین است
چو ملکم این چنین زیر نگین است
چه جای ملکت روی زمین است
بتی لاغر میان فربه سرین است
که از سودای او خلقی حزین است
چه گویم از میان او؟ که وصفش
برو ز اندیشهی باریکبین است
قبای حسن شد بر قد او ختم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.