سخت سستی تو در وفا داری
نیک بد میکنی جفا کاری
من غمت را نگاه میدارم
تو دلم را نگه نمیداری
زیر پای تو من چو گرد شدم
تو به چشمم از آن نمیداری
خاک خواری مریز بر سر من
که ز من خاک را بود خواری
زلفت از من شکستگی آموخت
لبت از وی گرفت خونخواری
کی شناسی درازی شب هجر
تو به خوابی و ما به بیداری
من شوم از خدای خود بیزار
که مرا باشد از تو بیزاری
بس که چشم تو خون مردم ریخت
برنخیزد دگر ز بیماری
ناصرا گر سر تو بر دارند
سر از این آستان نبرداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
[...]
گفت خضرم ز راه غمخواری
کای فرو مانده در گرفتاری
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
[...]
با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.