گنجور

 
ناصر بخارایی

به تیغ از تو نبرگردم که روی دلستان داری

قدی چون سرو ناز و رخ به شکل ارغوان داری

به صحرا می‌شدی چون سرو روزی باغبان گفتا

که باغ ما منورکن، چو میل گلستان داری

لبت لعل است و می‌خواهم که ما را رایگان بخشی

دلت سنگ است و می‌خواهم که ما را مهربان داری

کسی کاو آرزو دارد که مه در سایبان بیند

تو آن خورشید تابانی که مه در سایبان داری

میانت کمتر از موی است و بر موئی کمر بندی

دهانت چون سر موی است و موئی را میان داری

غنیمت دار ای ناصر حضور نازنینان را

شکر او در دهان دارد، تو طوطی در دهان داری

 
 
 
حکیم نزاری

بتا بر سرو می گویند خورشید روان داری

بر آن خورشید نرگس با سمن با ارغوان داری

چنین رویی که می گویند می خواهم که بنمایی

عجب دارم من این معجز مگر فی الجمله آن داری

چنان آوازه حسنت گرفت آفاق و انفس را

[...]

جیحون یزدی

الا ای خسروی خلعت که فر آسمان داری

بجوف ازآصفی گوهر محیط بیکران داری

زوصل خواجه خرم زی که عمر جاودان داری

چنین کاندر یکی دامن دو عالم را نهان داری

ادیب الممالک

امیرا منت ایزد را که ملک بیکران داری

درونی غیرت دریا و دستی رشک کان داری

ز برق تیغ روی خصم را چون زعفران داری

بظاهر پیر و در باطن یکی بخت جوان داری

نه تنها بخت داری معرفت داری بیان داری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه