من آن مرغ غریبم خسته بسته
پریده از گل و در خون نشسته
به پای خویشتن در دام رفته
ز دست چشم صیادت نجسته
خط تو سبزهای بر گل دمیده
رخ تو لالهای بر سرو بسته
شکست آوردهام از درد هجران
همین عهد تو دارم ناشکسته
ز سودای رخت چون زلف هندو
غلامی کرده، آزادی نجسته
چه دانی خستگان تیغ غم را
به پای نازکت خاری نخسته
دم ناصر چه مشکین میبرآید
به وصف زلف تو اشکسته بسته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صفاهان بد چو اندامی شکسته
شکست از فر او گردید بسته
دلی دیرم چو مرغ پا شکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
تو گویی طاهرا چون تار بنواز
صدا چون میدهد تار گسسته
چو ماری بر سر گنجی نشسته
ز شب تا شب به گِردی روزه بسته
بتنهائی دران کشتی نشسته
جهانی مال با وی تنگ بسته
نوا که بیفته از هنجار و رسته
پشیمان بی که نم خو م توشه نسته
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.