گنجور

 
ناصر بخارایی

در سر من هست هوای مدام

سوختم از پختن سودای خام

عود بزن، عذر میار ای پسر

خوش نبود عذر مرا ای غلام

جان به لب آورد ز تلخی قدح

وز لب شیرین تو نگرفت کام

نور دهد خانهٔ چشم مرا

پرتو خورشید می از عکس جام

بندهٔ خاصیم، مده انتظار

گر نظری می‌کنی از لطف عام

از خم ابرویِ تو محراب داشت

یافت از آن بیت حرام احترام

رفت چو ناصر به حجاز از عراق

هر که خبر یافت ز سرّ مقام