گنجور

 
ناصر بخارایی

مرا ز درد تو خون دل است و دُردی جام

دوای سوختگان نیست جز بادهٔ خام

نه نونیازی‌ام امروز با می کهن است

که ما ز روز ازل بوده‌ایم مست مدام

حریف حسن ز ساقی و جام می‌بیند

نقوش غیب ز آغاز کار تا انجام

فقیه مدرسه فتوی همی‌دهد در شهر

که خون خلق مباح است و باده حرام

مرا چو بربط و نی گوش و دیده بر چنگ است

چرا که پیر طریقت است و رهنمای مقام

بنوش باده که دوران جام جمشید است

چه بیم از آنکه کشد چرخ خنجر بهرام

از آن به ننگ برآورد نام خود ناصر

که پیش عاشق بیچاره ننگ باشد از نام