گنجور

 
ناصر بخارایی

بیا که باغ به صد برگ می‌رسد از گل

چمن هزار نوا دارد از دم بلبل

ز صبح بر کمر کوه می‌دمد لاله

غزاله در دمن سبز می‌چرد سنبل

صبا نسیم گل آورد و بوی سنبل داد

به وقت صبح برآمد ز بلبلان غلغل

تو قیل و قال ز بلبل شنیده‌ای همه وقت

شنو به وقت صبوحی ز بلبله قل‌قل

گل وجود به کلی گلاب کی گردد

اگر ز کثرت اجزا برون نیائی کل

قدم به هیچ سبیلی برون منه ناصر

ز راه رندی و فارغ شو از سبیل و سبل