گنجور

 
ناصر بخارایی

خضر وقتم به وفا زنده و فارغ ز وفات

دارم از چشمهٔ نوش دهنت آب حیات

خط تو انبة‌الله نباتا حسنا

هست بر حسن چو بر تنگ شکر رسته نبات

کلک من از صفت پستهٔ‌ شورانگیزت

نیشکر گشت که سرمایهٔ قند است و نبات

ساقیا سبز خطان را که ختائی شکلند

بوسه زن بر لب شیرین به همان خط و برات

دور سرمستی ما در رمضان فوت شده است

خیز و در بند میان را به قضای مافات

مهر رویت به مه روزه هلال عیدست

صفت زردی عارض عرضی لازم ذات

بده آن آب حیاتی که ز عکس نورش

گرد از چشمهٔ خورشید بر آرد ظلمات

باده‌ای ده که چو عیسی به دم جان پرور

اثر روح رساند به رمیم و به رفات

ناصر از کوری دشمن ز دل و دیدهٔ‌ خود

گوی بر قبهٔ‌ پر نور محمد صلوات