گنجور

 
امیر معزی

ای به عدل تو جهان یافته از جور نجات

دولت و ملک ملک را زبقای تو ثبات

گر بنازند وزیران‌ کُفات از تو سزد

زانکه هم شمس وزیرانی و هم صدر کفات

آن وزیری تو که از بعد رسول قُرَشی

بر تو زیبد که دهد اهل شریعت صلوات

با تو یک ساعت اگر رای زدی اسکندر

از پی چشمهٔ حیوان نشدی در ظُلَمات

چون بدیدی به حقیقت خرد و فضل تو را

خوردی از چشمهٔ فضل و خردت آب حیات

هست دایم زده انگشت تو ای صدر روان

هر یکی بیشتر از دجله و جیحون و فرات

سر فرازد اَمَل و تازه شود روی امید

چون تو در دست قلم گیری و در پیش دوات

برکات همه عالم بود اندر قلمت

چون به توقیع کند در کف رادت حرکات

کوکب سعد چو در بُرج شرف سیر کند

عالمی را بود اندر حرکاتش برکات

عین دیوان ادب را تو چنان داری یاد

که ادیبان به از آن یاد ندارند صفات

صاحب جمهره در عهد تو گر زنده شود

بدل جمهره از شرم تو خواند ادوات

بر تو باید که سخن عرضه کند مرد سخن

که مقادیر سخن را تو شناسی درجات

منم آن بنده که باغ دلم از خدمت توست

تازه و سبز چنانک از دم نوروز نبات

از رضای تو سرافراخته تا روز جزا

در وفای تو دل افروخته تا روز وفات

نیست بر رای تو پوشیده که یک سال مقیم

بوده‌ام در وطنی خشک و تهی از حسنات

سوی درگاه تو از خانه بدان آمده‌ام

تاکنم شغل بنین ساخته و شغل بنات

تا گهر آرد دستم چه مرا گویی خُذْ

تا گهر بارد طبعم چه مرا گویی هات‌

غم اِفلاس همی تیره‌ کند خاطر من

که دهد جز تو مرا از غم افلاس نجات

به سرِ تو که به‌ من بنده مُهنّا نرسید

صِلَت تو که به‌خط پار مرا بود برات

از تو امسال صِلت نقد همی دارم چشم

تا کنم در کتب شکر تو عنوان صلات

تا به‌ شرع اندر تکبیر صلوت است و سلام

باد شکر تو فریضه چو صیام و چو صلوات

همه انبوهی زوار به‌ درگاه تو باد

همچو انبوهی حجاج به‌ دشت عرفات

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

دوستان با جگرِ تشنه رسید آب حیات

کوریِ مدّعیان را به محمّد صلوات

شکرِ حق را که نمردیم و رسیدیم به کام

عاقبت هم اثری روی نمود از دعوات

ما به فروسِ ملاقات رسیدیم و حسود

[...]

اوحدی

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات

در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات

موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی

تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات

به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
ابن یمین

ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات

در هوای توام از آتش غم نیست نجات

بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید

که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات

دایه حسن لب لعل شکر بار ترا

[...]

کمال خجندی

ای ز نوش شکرستان لبت رسته نبات

تشنهٔ پستهٔ شکر‌شکنت آب حیات

سرو هرچند که دارد به چمن زیبایی

راستی نیستش این قامت شیرین حرکات

خورده‌ام شربت هجرت به تمنّا‌ی وصال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه