گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

شنیده‌ایم که عشاق مستقیم احوال

به درد هجر بمردند بر امید وصال

کسی به دور فرومایه دل چرا بندد

که دم به دم متغیر شود ز حال به حال

شب دراز دو چشمم خیال خواب ندید

که ره نبود در آن گوشه خواب را ز خیال

چو شمع تا به سحر سوختم بدان امید

که صبح وصل برآید ز مطلع اقبال

کنون که نوبت وصل است یار می‌گوید

که خیر باد، سفر می‌کنم، زهی اشکال

سمند عزم روان کرد و ما ز غایت جهل

هم از عقیلهٔ خود مانده پای‌بند عقال

گدای‌وار درآمد به کوی او ناصر

به گوش هوش شنید ندا که خذو تعال