گنجور

 
ناصر بخارایی

بکاهد صبرم و عشقت فزاید

رود ماهی و خورشیدی برآید

کجا بر جای ماند دل که چشمش

کرشمه می‌کند، دل می‌رباید

دو عالم را چه بر ما می‌کنی عرض

که ما را زین میان وصل تو باید

شب تاریک هجرم راه گم شد

بگو تا برق حسنت ره نماید

نخواهد دل گشادن بلبلان را

مگر گل پرده از رخ برگشاید

دو در بگشاده‌ام دل را ز دیده

که مهمان خیالت اندر آید

به باغ عشق ناصر عندلیبی‌ست

که هردم نغمه‌ای خوشتر سراید