گنجور

 
ناصر بخارایی

صبا چو طرهٔ سنبل به وقت صبح گشاید

بنفشه چون خط مشکین به روی باغ برآید

گذر به جانب بستان، شنو ترنم بلبل

که از شکفتن غنچه هزار دل بگشاید

صبا به صیقل آئینه سازد آب روان را

در او هزار گل‌اندام لاله روی نماید

دلم فدای دم روح‌بخش باد صبا باد

که دم دهد به سحر غنچه را و دل برباید

چنار دست برآرد، دعا بخواند سوسن

صبا بگویدش آمین و کار سرو برآید

گرت ز دست برآید قدح برگیر چو لاله

به پای سرو و صنوبر، که دور عمر نپاید

هزار دستان ناصر بگوی در صفت گل

به سر نیامد دستان که عندلیب سراید