گنجور

 
ناصر بخارایی

دلبر اگر به کام دل من نمی‌شود

من راضی‌ام ز دوست که دشمن نمی‌شود

هرکس که همچو پیر فلک خوشه‌چین نشد

چون مهر و ماه صاحب خرمن نمی‌شود

روی بهی نبیند از آسیب دشمنان

تا بر خلیل نار تو گلشن نمی‌شود

فن من است عاشقی و بی تکلفی

عاقل به فکر واقف این فن نمی‌شود

خون رز است همچو صراحی به گردنم

شکر است خون خلق به گردن نمی‌شود

تا ناصر از حجاز نیاید سوی عراق

عشاق را مقام معین نمی‌شود