گنجور

 
ناصر بخارایی

هر زمان دل را جگر از دست دیده خون شود

عاقبت تا حال دل با چشم خونی چون شود

دل همی‌خواهد که رویت را ببیند یک نظر

دم به دم خون گردد از راه نظر بیرون شود

بهر رویت گر جواب لن‌ترانی می‌دهی

قامت من لام گردد، پشت من چون نون شود

لعل تو شیرین بیابد خسروی دعوی کند

روی تو لیلی ببیند همچو من مجنون شود

تا تن چون کاه من کاهد چو ماه چارده

در دلم چون ماه نو مهر کهن افزون شود

دیده گر پیشت نویسد از سیاهی نامه‌ای

خون چکد از خامه و روی ورق گلگون شود

ناصر از شعری برد بازار ماه و مشتری

زهره در میزان نگنجد گر چنین موزون شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عمعق بخاری

مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود

مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود

امیر معزی

ای خداوندی که گر عزم تو بر گردون شود

قطب گردون پیش عزم تو سزد گر دون شود

چنبر گردون گردان جمله بگشاید زهم

گر غبار پای اسبان تو بر گردون شود

گرچه اَ‌فْریدون به افسون جادوان را بند کرد

[...]

سنایی

هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود

قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود

گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی

روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود

ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب

[...]

کلیم

هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود

باده ام در جام گرد آب و آبم خون شود

دخل ما با خرج یکسانست در راه طلب

سوزنی چون بشکند خاری زپا بیرون شود

در حقیقت تنگدستی مایه دیوانگیست

[...]

صائب تبریزی

از حریصان تشنه چشمی حرص را افزون شود

خاک هیهات است سیر از طعمه قارون شود

حسن را مشاطه ای چون چشم پاک عشق نیست

سرو در آغوش طوق قمریان موزون شود

سینه چاک از نقش می گردد عقیق آبدار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه