گنجور

 
صائب تبریزی

از حریصان تشنه چشمی حرص را افزون شود

خاک هیهات است سیر از طعمه قارون شود

حسن را مشاطه ای چون چشم پاک عشق نیست

سرو در آغوش طوق قمریان موزون شود

سینه چاک از نقش می گردد عقیق آبدار

خط مشکین کی حجاب آن لب میگون شود؟

می شود چون گل به اندک فرصتی پا در رکاب

روی هر کس از شراب بیغمی گلگون شود

می کند جوش بهاران آهوان را شیر مست

مستی آن چشم در دوران خط افزون شود

عشق اگر بی پرده سازد لذت آزار را

بر سر خار ملامت رهروان را خون شود

از کمال نو خطان ظاهرپرستان غافلند

خوبی خط پرده فهمیدن مضمون شود

می دهد از چشم لیلی یاد داغ لاله اش

هر که زین دامان صحرا بگذرد مجنون شود

تا توان حاجت روا گردید از درگاه عشق

از چه صائب آدمی از چون خودی ممنون شود؟