بدیدم آن مه خود را، پگاه خواب آلود
سعادت نظرش خواب غفلتم بربود
دمید صبح وصال و رسید شام فراق
چنان شدم که کسی آید از عدم به وجود
چنان که مه ز فلک روی خویش بنماید
نگار من رخ خوب از کنار بام نمود
دوتا شدم به سلام و نهاده روی بر خاک
نکرده بودم از این خوبتر رکوع و سجود
نداد آن صنم از سرکشی جواب سلام
ولی به غمزهٔ شیرین اشارتی فرمود
که ناصرا ز زبان رقیب میترسم
تو عاقلی و اشارت بسنده خواهد بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از نخستین دیدار با معشوق خود در صبحی خوابآلود میگوید. احساس سعادت ناشی از نگاه معشوق به او، خواب غفلت را از او میرباید. صبح وصال به سرعت تبدیل به شام فراق میشود و شاعر به شدت تحت تاثیر این لحظه قرار میگیرد. او احساس میکند که وجودش دوباره زنده شده است. معشوقش، با زیبایی و ناز، از بالای بام به او نگریسته و او در پاسخ به محبتش، سر به خاک میساید و رکوع و سجودش از محبت اوست. اما معشوق از سرکشی به سلام او پاسخ نمیدهد و تنها با غمزۀ شیرینش یک اشاره میکند. شاعر در پایان میگوید که از زبان رقیب میترسد و به عقل خود اتکا میکند که اشاره معشوق کافی است.
هوش مصنوعی: دیدم آن معشوقهام را، در صبحگاهی که خواب آلود بود و حضور او نعمت و خوشبختی را به من نشان داد. خواب غفلت و بیخبری من را از بین برد.
هوش مصنوعی: صبحی که به وصال محبوب رسیدم، به شام فراق و جدایی دچار شدم. این اتفاق چنان بود که گویی کسی از هیچ به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: به گونهای که ماه از آسمان نمایان میشود، محبوب من نیز چهره زیبایش را از کنار بام به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: من در برابر تو به دو نیم شدم و سرم را به خاک گذاشتم، اما هیچ رکوع و سجدهای بهتر از این نبود که برای تو انجام دادهام.
هوش مصنوعی: آن معشوق پاسخ سلامم را نداد و با سرکشی خود، اما با یک نگاه شیرین و ناز، اشارهای کرد.
هوش مصنوعی: من از سخنان مخالفان ترسانم، ولی تو انسان عاقل و باهوشی هستی و نیازی به توضیح بیشتر نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود
چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود
خدای را بستودم، که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود
همه به تنبل و بند است بازگشتن او
[...]
همی روی و من از رفتن تو ناخشنود
نگر به روی منا تا مرا کنی پدرود
مرو که گر بروی باز جان من برود
من از تو ناخشنود و خدای ناخشنود
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو
[...]
از اهل ملک در این خیمهٔ کبود که بود
که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟
هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت
چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود
چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را
[...]
خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود
هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد
پرندهای بهاری ز بوستان بربود
ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ
[...]
ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود
نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد
ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود
به باغ دولت و اقبال شاخ شادی رست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.