گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

بدیدم آن مه خود را، پگاه خواب آلود

سعادت نظرش خواب غفلتم بربود

دمید صبح وصال و رسید شام فراق

چنان شدم که کسی آید از عدم به وجود

چنان که مه ز فلک روی خویش بنماید

نگار من رخ خوب از کنار بام نمود

دوتا شدم به سلام و نهاده روی بر خاک

نکرده بودم از این خوبتر رکوع و سجود

نداد آن صنم از سرکشی جواب سلام

ولی به غمزهٔ شیرین اشارتی فرمود

که ناصرا ز زبان رقیب می‌ترسم

تو عاقلی و اشارت بسنده خواهد بود