گنجور

 
ناصر بخارایی

آخر این شام بلا را سحری خواهد بود

و آخر این سوز دلم را اثری خواهد بود

امشب از نالهٔ دلسوز من و شعلهٔ آه

سگ درگاه تو را دردسری خواهد بود

بامدادان که خرامان ز درم باز آئی

روی تو بر من از اقبال دری خواهد بود

پای نِه بر سر و چشمم که وجودم به یقین

مست خاکی است که بر رهگذری خواهد بود

اگر آن روی نخواهی تو ز مردم پوشید

عقل و دین را هم از آن روی خطری خواهد بود

قصهٔ عشق تو هرکس که بخواند ناصر

داند این درد ز سوز جگری خواهد بود