گنجور

 
ناصر بخارایی

دوش در فکر من آن شکل قد و بالا بود

نظر همت من از طرف بالا بود

دیده می‌زد همه شب نقش خیالت بر آب

پیش صاحبنطران راز نهان پیدا بود

آب چشم از سرم امروز گذشت و چه عجب

زانکه دی تا کمر و دوش به دوش ما بود

تا به معنی نرسیدیم نمی‌شد معلوم

بین که در پردهٔ تقدیر چه صورت‌ها بود

همه از میکده رفتند حریفان سرمست

سر ما بود که در پای خم صهبا بود

نتوانست که ناصر به هنر پوشد عیب

که مبصّر به همه عیب و هنر بینا بود