گنجور

 
ناصر بخارایی

اگر آن فتنه که برخاست به ما بنشیند

دیده در صورت او صورت معنی بیند

غنچه را چاک گریبان اگر از دل تنگی‌ست

به از آن نیست که دامن ز جهان برچیند

در شب هجر تو چون شمع به آب دیده

آتش دل بنشاندیم ولی ننشیند

تو درخت گل صدبرگی و از خوف رقیب

هیچ‌کس زهره ندارد که گلی برچیند

ناز او هست همه بهر نیاز ناصر

دوست آن نیست که برما دگری بگزیند