گر اشارت میکنی، چشم تو مردم میکُشد
ور همیگوئی که بخشیدم تکلم میکشد
در فراقت میکَنم جان، ور بیائی جان دهم
روز بدبختی گدایان را تنعم میکشد
لعل تو بر من تبسم کرد چون تیغم زدی
من ز تیغ تو نمیمیرم، تبسم میکشد
در خرامیدن مکن آلوده دامن را به خاک
گر چه تو پاکی ولی ما را توهّم میکشد
حلقهٔ زلف کژت را میبُرد مشاطه سر
آفرین بر دست او بادا که کژدم میکشد
کشتهٔ آن مِی فروشم من که بهر جرعهای
صد هزاران مست را در پای هر خم میکشد
حال ناصر بین که میمیرد به زاری بی سماع
ور به مطرب گوش میدارد ترنّم میکشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نمی بینم دمی در روی او غم می کشد
ور کسی پهلوی او می بینم آن هم می کشد
من به عشق یک نظر می میرم واو با کسان
چون زید مسکین گرفتاری کش این غم می کشد
من ز محرم حیله می پرسم کز این غم چون زیم
[...]
از نگاه غیرجانان چهره در هم می کشد
روی گل شرمندگی از چشم شبنم می کشد
آه یعقوبی رسن بازی اگر خواهد نمود
یوسف ما خویش را از چاه زمزم می کشد
گر سلیمان است انگشت ندامت می گزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.