گنجور

 
ناصر بخارایی

من و مسجد همه دانند که تهمت باشد

کار هر طایفه باید که به نسبت باشد

من گدایم، به عبادت نخرم باغ بهشت

در عطائی که بها رفت چه منت باشد

زهد کی کردم و چون رفت، بر این نیست گواه

تهمت خشک نهادن چه طریقت باشد

خیز تا جام می کهنه غنیمت شمریم

زانکه هم‌صبحت دیرینه غنیمت باشد

زاهد و روضهٔ رضوان، من و خاک در یار

هرکسی را غرضی در خور همت باشد

عیب رندان نتوان کرد که در مذهب عشق

شاهد از مستحب و باده ز سنت باشد

ناصرا چیست گناه تو به جنب کرمش

ذره را در بر خورشید چه قیمت باشد