گنجور

 
ناصر بخارایی

ما را که دل بر آتش از غم کباب باشد

محرم پیاله گردد، همدم شراب باشد

هرگز ز گنج حسنت، داد دلم ندادی

تا کی ز چشم مستت، عالم خراب باشد

چشمت کمان ابرو، آورد تا بناگوش

تیرش خطا نیفتد، عین صواب باشد

گفتم به چشم شوخت، تا کی به خواب مستی

گفتا که کار نرگس، مستی و خواب باشد

چون از صبا برآید، غرق عرق جبینت

بر لاله ژاله بارد، بر گل گلاب باشد

در همتم وصالت، چون مه در اوج گردد

در دیده‌ام خیالت، چون دُر در آب باشد

از مشک تاب مویت، در نافه پیچ افتد

وز آفتاب رویت، در ماه تاب باشد

کردم سؤال از خط، از لب جواب دادی

طوطی که خورد شکر، شیرین جواب باشد

آسان بود به وحدت، فردا حساب ناصر

واحد عدد ندارد، تا در حساب باشد