گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

زلف مشکین تو زنجیر بلائی دارد

بسته بر هر سر موئی سر و پائی دارد

دوست آن نیست که تابد سر پیمان از دوست

دوست آن است که با دوست وفائی دارد

بینوائی ز غم ار ناله کند باکی نیست

ناله از بهر چه کند نی، چو نوائی دارد

چنگ را کرد غم عشق رگ از پوست برون

بنوازش که وی این درد ز جائی دارد

خاک کوی تو و آه دل من، شام فراق

باغ روضه است که از مشک صبائی دارد

تن و پیراهن تو نه تن و پیراهن ماست

گل سوریست که از لاله قبائی دارد

از من ای خسرو خوبان جهان عار مدار

که هر شاه چنین طرفه گدائی دارد

دل به درمان منه و دردکش ای دل زنهار

کاین نه دردیست که امید دوائی دارد

خلوت ناصر شوریده دل از گریه و آه

بوستانی‌ست که خوش آب و هوائی دارد