زلف مشکین تو زنجیر بلائی دارد
بسته بر هر سر موئی سر و پائی دارد
دوست آن نیست که تابد سر پیمان از دوست
دوست آن است که با دوست وفائی دارد
بینوائی ز غم ار ناله کند باکی نیست
ناله از بهر چه کند نی، چو نوائی دارد
چنگ را کرد غم عشق رگ از پوست برون
بنوازش که وی این درد ز جائی دارد
خاک کوی تو و آه دل من، شام فراق
باغ روضه است که از مشک صبائی دارد
تن و پیراهن تو نه تن و پیراهن ماست
گل سوریست که از لاله قبائی دارد
از من ای خسرو خوبان جهان عار مدار
که هر شاه چنین طرفه گدائی دارد
دل به درمان منه و دردکش ای دل زنهار
کاین نه دردیست که امید دوائی دارد
خلوت ناصر شوریده دل از گریه و آه
بوستانیست که خوش آب و هوائی دارد