آن سرو که چون سوسن ما را به زبان دارد
راز دل خود با ما چون غنچه نهان دارد
زلفش که چو سنبل روی از باد همیپیچد
سر بر من آشفته از ناز گران دارد
آن شوخ که با هرکس چون لاله قدح گیرد
چون نرگس مخمورم تا کی نگران دارد
چون کام همه عالم بخشد به سخن از لب
خورشید زبانآور یک ذره دهان دارد
در عین سیه چشمی آورد در ابرو چین
ترک است عجب نبود گر تیر و کمان دارد
در دیدهٔ ما آمد تا صورت خود بیند
گل آینه روشن در آب روان دارد
ناصر چو صبا دل را جوید ره بیرون شد
قدر نفس یاران بشناس که جان دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویند به بَلاساغون، تُرکی دو کمان دارد
وَر زآندو یکی کم شد، ما را چه زیان دارد؟
ای در غم بیهوده، از بوده و نابوده
کاین کیسهی زَر دارد، وآن کاسه و خوان دارد
در شام اگر میری، زینی به کسی بخشد
[...]
به هنگام دعا زاهد نظر بر آسمان دارد
امید دانهٔ گندم مگر از کهکشان دارد
چه گویم با چنان شوخی که در نظارهٔ اول
خدنگ ناز و چشم مست و تیغ بی امان دارد
به جان طور آتش از تجلای تو پیدا شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.