دلم ز مهر تو چون ذره در هوا گردد
تنم به کوی تو سرگشته چون صبا گردد
مرا تو جان عزیزی، جدا مگرد از من
روا مدار که جان از تنم جدا گردد
اگر تو گوی گریبانِ چو غنچه بگشائی
ز شوق پیرهن صبر گل قبا گردد
تو گنج حُسنی و زلف تو همچو مار سیاه
مسلسل است مباد که اژدها گردد
در آب دیده شناور شدم چو مردم چشم
مگر خیال تو با دیده آشنا گردد
اگر به چشم من آید خیال تو، چه عجب
شنودهام که پری گرد چشمهها گردد
حبابوار اگر سرکشد ز ما ناصر
ز سر چو باد غرورش برفت ما گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زخ تو از نگه گرم خوش جلا گردد
اگرچه نفس از آیینه بی صفا گردد
به شیوه های تو هرکس که آشنا شده است
به حیرتم که دگر با که آشنا گردد
ز حکم تیغ قضا سر نمی توان پیچید
[...]
به دام عشق هر آن دل که مبتلا گردد
نواله ایست که در کام اژدها گردد
بسان گرد یتیمی به جبههٔ گوهر
کدورت ار گذرد در دلم صفا گردد
به کوی عشق چو پروانه بر حوالی شمع
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.