گنجور

 
ناصر بخارایی

وصف تو در بیان نمی‌گنجد

بی نشان در نشان نمی‌گنجد

تا تو در جان من گرفتی جای

جان من در جهان نمی‌گنجد

تا ز مهر تو ماه روشن شد

ماه در آسمان نمی‌گنجد

تا به قد تو سرو ماند راست

سرو در بوستان نمی‌گنجد

کبر منعت همی‌کند ز سخن

یا سخن در دهان نمی‌گنجد

چه بزرگست اسم اعظم تو

که مرا در زبان نمی‌گنجد

ره به کوی تو چون برد ناصر

سگ بر آن آستان نمی‌گنجد

 
 
 
وطواط

با تو در سینه جان نمی‌گنجد

تو درونی از آن نمی‌گنجد

عشق در سر برفت و عقل برفت

کین دو در یک مکان نمی‌گنجد

انوری

حسنت اندر جهان نمی‌گنجد

نامت اندر دهان نمی‌گنجد

راز عشقت نهان نخواهد ماند

زانکه در عقل و جان نمی‌گنجد

با غم تو چنان یگانه شدم

[...]

امیرخسرو دهلوی

با تو در سینه جان نمی‌گنجد

تو درونی از آن نمی‌گنجد

ناتوانم ز عشق و هیچ علاج

در دل ناتوان نمی‌گنجد

تنگ دارد دل مرا که در او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ذوق ما در جهان نمی‌گنجد

حال ما در بیان نمی‌گنجد

دلبرم دلنوازیی فرمود

در برم دل از آن نمی‌گنجد

در دل عاشقان خوشی گنجد

[...]

حزین لاهیجی

اسم و رسمی در آن نمی گنجد

هیچ نام و نشان نمی گنجد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه