گنجور

 
ناصر بخارایی

وصف تو در بیان نمی‌گنجد

بی نشان در نشان نمی‌گنجد

تا تو در جان من گرفتی جای

جان من در جهان نمی‌گنجد

تا ز مهر تو ماه روشن شد

ماه در آسمان نمی‌گنجد

تا به قد تو سرو ماند راست

سرو در بوستان نمی‌گنجد

کبر منعت همی‌کند ز سخن

یا سخن در دهان نمی‌گنجد

چه بزرگست اسم اعظم تو

که مرا در زبان نمی‌گنجد

ره به کوی تو چون برد ناصر

سگ بر آن آستان نمی‌گنجد