گنجور

 
صائب تبریزی

زخ تو از نگه گرم خوش جلا گردد

اگرچه نفس از آیینه بی صفا گردد

به شیوه های تو هرکس که آشنا شده است

به حیرتم که دگر با که آشنا گردد

ز حکم تیغ قضا سر نمی توان پیچید

وگرنه کیست ازان آستان جدا گردد؟

ز طاعت است فزون آبروی تقصیرش

نماز هرکه ز نظاره ات قضا گردد

دل از غبار کدورت کمال می گیرد

گهر ز گرد یتیمی گرانبها گردد

به ناله های پریشان امیدها دارم

جدا رود ز کمان تیر و جمع وا گردد

ز فکر دانه مخور زیر آسمان دل خویش

به آب خشک محال است آسیا گردد

یکی شود ز خموشی هزار بیگانه

به یک سخن دو لب از یکدگر جدا گردد

بسا بهار و خزان را که پشت سر بیند

چو سرو هر که درین باغ یک قبا گردد

بهشت نسیه خود نقد می کند صائب

اگر به حکم قضا آدمی رضا گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

دلم ز مهر تو چون ذره در هوا گردد

تنم به کوی تو سرگشته چون صبا گردد

مرا تو جان عزیزی، جدا مگرد از من

روا مدار که جان از تنم جدا گردد

اگر تو گوی گریبانِ چو غنچه بگشائی

[...]

صائب تبریزی

ز درد و داغ دل تیره خوش جلا گردد

ز گلخن آینه تار باصفا گردد

یکی هزار کند شوق را جدایی اصل

که قطره سیل شود سوی بحر وا گردد

تو سعی کن که به سعادت رسیدگان پیوند

[...]

جویای تبریزی

به دام عشق هر آن دل که مبتلا گردد

نواله ایست که در کام اژدها گردد

بسان گرد یتیمی به جبههٔ گوهر

کدورت ار گذرد در دلم صفا گردد

به کوی عشق چو پروانه بر حوالی شمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه