گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

با تو در سینه جان نمی‌گنجد

تو درونی از آن نمی‌گنجد

ناتوانم ز عشق و هیچ علاج

در دل ناتوان نمی‌گنجد

تنگ دارد دل مرا که در او

جز تو کس، ای جوان، نمی‌گنجد

آنچنانی نشسته اندر دل

که نفس هم در آن نمی‌گنجد

می‌نگنجی تو در میانهٔ جان

لیک جان در میان نمی‌گنجد

غم تو آشکار خواهم کرد

چه کنم، در نهان نمی‌گنجد

عشق در سر فتاد و عقل برفت

کاین دو در یک مکان نمی‌گنجد

تا که خسرو زبان گشاد از تو

سخنش در جهان نمی‌گنجد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

با تو در سینه جان نمی‌گنجد

تو درونی از آن نمی‌گنجد

عشق در سر برفت و عقل برفت

کین دو در یک مکان نمی‌گنجد

انوری

حسنت اندر جهان نمی‌گنجد

نامت اندر دهان نمی‌گنجد

راز عشقت نهان نخواهد ماند

زانکه در عقل و جان نمی‌گنجد

با غم تو چنان یگانه شدم

[...]

ناصر بخارایی

وصف تو در بیان نمی‌گنجد

بی نشان در نشان نمی‌گنجد

تا تو در جان من گرفتی جای

جان من در جهان نمی‌گنجد

تا ز مهر تو ماه روشن شد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ذوق ما در جهان نمی‌گنجد

حال ما در بیان نمی‌گنجد

دلبرم دلنوازیی فرمود

در برم دل از آن نمی‌گنجد

در دل عاشقان خوشی گنجد

[...]

حزین لاهیجی

اسم و رسمی در آن نمی گنجد

هیچ نام و نشان نمی گنجد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه