گنجور

 
ناصر بخارایی

تا عکس تو از روزنهٔ‌ دیده در افتاد

در خانهٔ دل پرتو شمس و قمر افتاد

بسیار در آویخت صبا با سر زلفت

می‌خواست که بیرون جهد از دام در افتاد

در راه خطرناک تو گر در دل عاشق

جان را خطری هست به جان در خطر افتاد

یک ره گذر افتاد مرا بر سر کویت

این کار که افتاد از آن رهگذر افتاد

کی دست زند در کمر صحبت شیرین

فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد

هر قطرهٔ خون در رگ جان بادهٔ لعلست

زآنروی مرا قطرهٔ‌ خون در جگر افتاد

بدخواه در افتد چو در افتاد به ناصر

هر کس که به درویش درافتاد بر افتاد