دلم که چون سر زلف تو میرود بر باد
به دام عشق درافتاد، هر چه بادا باد
مرا که سایهٔ خود محرم است و آن هم هیچ
مرا که باد صبا همدمست و آن هم باد
خرابهٔ دلم از گنج عشق آباد است
که گنج عشق تو دارد دل خراب آباد
به یاد لعل تو دادیم جان شیرین را
به کوه هجر در افتادهایم چون فرهاد
به صید آهوی صیاد کی تواند رفت
که چشم آهوی تو صید میکند صیاد
مگر تو حور بهشتی که از نژاد بشد
نزاد چون تو پرپچهره و فرشته نژاد
بگوش دلبر فریاد ما رسید ولی
از آن چه سود که که دلبر نمیرسد فریاد
اگر به خواری شد خاک راه او ناصر
ز خاک راه غباری به دامنش مرساد