گنجور

 
ناصر بخارایی

مکن ملامت دُردی کشان باده پرست

که جای عقل نباشد دماغ عاشق مست

حدیث هرزهٔ واعظ کجا به گوش آرم

مرا که بیخودم از حرعهٔ شراب الست

چه توبه بود که آوازه درفتد که فلان

درست کرد وفای قدیم و عهد شکست

به هر نیسم ز کوی تو بر نخواهم خاست

که بر در تو غبارم به آب دیده نشست

مرا ز طعنهٔ دشمن چه غم که خاطر من

بلای عشق گزید، از بلای خویش برست

خیال روی تو بود از درم درآمد دوش

تنم ز پای در‌آمد،‌ دلم برفت از دست

دل شکستهٔ ناصر چه جای صحبت توست

به دیده جای تو سازم که جای آنت هست