گنجور

 
سیدای نسفی

خال لبت نشانده در آتش خلیل را

زلف تو بسته بال و پر جبرئیل را

ارباب حرص اهل طعم را خورد به چشم

باشد حلال خون گدایان بخیل را

سیلاب گریه کوه گنه را برد ز جا

فرعون سد ره نشود رود نیل را

از صورت بزرگ مروت طمع مدار

تنگ آفریده دست قضا چشم پیل را

تدبیر عقل راه نیابد به کوی عشق

سازند منع بی سند اینجا دلیل را

از وصل یار کام گرفتیم سیدا

بردیم زین محیط در بی عدیل را