گنجور

 
سیدای نسفی

ماه من مست شراب ناب می بینم تو را

لب به لب بر ساغر مهتاب می بینم تو را

از میان بوالهوس هرگز نمی آیی برون

کشتی افتاده در گرداب می بینم تورا

هیچ کس را طاقت نظاره روی تو نیست

پنجه خورشید عالم تاب می بینم تو را

در کدامین بزم امشب را به روز آورده یی

جام می بردست مست خواب می بینم تو را

آستان کوی تو پیر و جوان را متکاست

قبله ارباب شیخ و شاب می بینم تو را

سیدا آن سیمتن عزم کجا دارد که باز

اضطراب آلوده چون سیماب می بینم تو را