به دام دلبری افتاده ام گمگشته تدبیرم
سراپا وحشتم در کوی او آهوی تصویرم
ضعیفم بر تمنای دل خود بس نمی آیم
هوس دیوانه و باریکتر از موست زنجیرم
عصا از خانه ام ننهاده چون پرگار پا بیرون
نرفته جانب صیدی ز آغوش کمان تیرم
ز دوران عمرها شد تر نگردیده لب خشکم
نداره قطره شیری به پستان مادر پیرم
خس و خاشاک نتواند شدن با برق سد راه
سر خود می خورد هر کس که می گردد عنان گیرم
دهد کلک سخن سنجم تسلی نفس سرکش را
نباشد زین نیستان جز قناعت روزیی شیرم
به عالم نیست چون اهل طمعی یکسان سلوک من
بروی دوستان آئینه ام با خصم شمشیرم
سر خود مانده ام از بی کسی بر کنده زانو
ز چین دامن خود عمرها شد پا به زنجیرم
به صدر سینه دشمن چو پیکانست جای من
خداوندا مکن دنباله رو همچون پر تیرم
ز جوی اهل دولت تر نکرده کلکم انگشتی
از این سرچشمه عمری شد که رم خوردست نخچیرم
منه بر دوشم ای مرهم کف روباه بازی را
به داغ سینه چنگال پلنگم ناخن شیرم
سپهر داری مکن ای چرخ پیش آه مظلومان
مکن اندیشه از پیکان حذر کن از پر تیرم
نه آساید کسی در این بیابان از شکار من
خرابم تشنه ام بدست و پایم آهوی پیرم
به زور دست بازو می خورم ای سیدا روزی
مرا چون کوهکن خون جگر باشد به از شیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و دردناک خود سخن میگوید. او به دام عشق و دلبری افتاده و در بیکسی و ناامیدی به سر میبرد. زندگیاش پر از ترس و ضعف است و بار سنگینی از هوس و تمنای دل را بر دوش دارد. شاعر از ناتوانیاش در برآورده کردن خواستههایش و عدم توجه دیگران به او شکایت میکند. او حس میکند که در جامعهای که طمع و خودخواهی در آن رایج است، تنهاست و مثل آهو در بند است. در نهایت، او آرزو میکند که از درد و رنج خود رهایی یابد و به آرامش برسد، اما با توصیفاتی از نگرانی و ضعف، وضعیت خود را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من در دام عشق گرفتار شدهام و خود را در بیراهی میبینم، تمام وجودم پر از هراس است در کوچهای که او در آن است، و من همچون آهویی در تصویری از او سرگردانم.
هوش مصنوعی: من ضعیف هستم و نمیتوانم به آرزوی دل خود برسم. اشتیاقی که دارم، دیوانهوار است و چنان نازک و شکننده است که همچون زنجیری باریك مرا تحت فشار قرار داده است.
هوش مصنوعی: من از خانه بیرون نرفتهام و مانند پرگاری که در یک نقطه ثابت است، در مکان خودم ماندهام. به خاطر همین، نتوانستهام به دنبال شکار بروم و همچنان در آغوش کمان تیرم قرار دارم.
هوش مصنوعی: از زمانهای دور، با اینکه عمرم به پایان رسیده، هنوز لبهای خشک من به هیچ آبی تر نشده و قطرهای شیر از پستان مادرم که پیر شده است، نیامده است.
هوش مصنوعی: هر چیز بیارزش و کماهمیتی نمیتواند در مقابل قدرت و قاطعیت یک فرد محترم و با اراده، سر راه او قرار گیرد. هر کسی که سعی کند به روش خود جلو برود و کنترل اوضاع را در دست بگیرد، ممکن است با موانع روبهرو شود، اما باید با قدرت و استقامت به هدفش ادامه دهد.
هوش مصنوعی: نوشتهای که ارائه شده، بیانگر اندیشهای عمیق درباره آرامش و قناعت است. در این متن، به اهمیت کلام و سخن اشاره میشود که میتواند آرامشدهنده نفس انسان باشد. همچنین، اشاره به نیستان به معنای دنیای پرتنش و مشکلات زندگی دارد و این نکته مطرح میشود که تنها با قناعت میتوان از روزی شیرین و خوشایند زندگی بهرهمند شد. به طور کلی، این متن به ما یادآوری میکند که قناعت و پذیرش در زندگی میتواند به آرامش ذهن و دل کمک کند.
هوش مصنوعی: در دنیا مانند کسانی که به طمع مینگرند، نیست. رفتار من با دوستان همانند آینهای است که در آن خودم را میبینم، اما با دشمنانم مانند شمشیر عمل میکنم.
هوش مصنوعی: از تنهایی و بیکسی، در حالتی به سر میبرم که زانوی خود را از دامن چیندارم برداشتهام. سالهاست که در این حالت، زندانی زمانم و نمیتوانم آزاد شوم.
هوش مصنوعی: در صدر سینهی دشمن، مانند تیر برای هدف نشستهام. خداوندا، اجازه نده که من هم مانند نازکپرها دنبال دیگران بروم.
هوش مصنوعی: از زندگی و روزگار افرادی که در رفاه و خوشبختی به سر میبرند، من هرگز بهرهای نبردم و نتوانستهام حتی به اندازه یک انگشت، از خوشحالی و موفقیت آنها نصیبی ببرم. عمرم در این حقارت و کمبود گذشته است.
هوش مصنوعی: ای مرهم، بار این غم را بر دوش من نگذار. من در دل خود درد بزرگی دارم که نه تنها نشانههای جانوری همچون پلنگ را در خود دارم، بلکه قدرت و نیرومندی شیر را نیز دارم.
هوش مصنوعی: ای آسمان، تو را نیکو نیست که بر مظلومان بیرحمانه بچرخانی و ظلم آنها را فراموش کنی. از تیرهای خوشبختی دوری کن و از پیآمدهای ناگوار بپرهیز.
هوش مصنوعی: در این بیابان هیچکس نمیتواند از دست شکار من آرامش داشته باشد. من در حال حاضر در وضعیت نابسامانی به سر میبرم، تشنهام و به نوعی مانند آهوی پیر و ناتوان هستم.
هوش مصنوعی: من با تلاش و زحمت بسیار، روزی خود را به دست میآورم. ای آقای بزرگ، بودنم مثل یک سنگتراش است که خون دلش را فدای کارش میکند و ضرورتاً به شیر بودن هم احتیاج ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا ای سرو ناز من روان تا در برت گیرم
گهی دست تو را گیرم گهی در پای تو میرم
اگر کامم به ناکامی رسانی از شب وصلم
به روز حشر برخیزم به حسرت دامنت گیرم
طبیب من چو دردم دید در دم گفت بیچاره
[...]
چو آنم دسترس نبود که روزی دامنش گیرم
روم باری به حسرت زیر بار توسنش میرم
من ار بار سفر می بندم از خاک درش باری
تو باش ای جان که خواهی از سگانش عذر تقصیرم
پس از مردن به خاکم گر زیارت آیی ای محرم
[...]
از آن چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم
که چون برگ خزان دیده است روز دست تدبیرم
ز اقلیم اثر برگشتن آه من نمی داند
به عنقا می رساند نسبت خود را پرتیرم
اگر غافل به صید بیگناهی شست بگشایم
[...]
خیال ابرویت دارد مرا در زیر شمشیرم
غم زلف تو در پای طلب افگنده زنجیرم
به خاکم گر چه یکسان کرد هجران تو چون تیرم
هوس دارم که خیزم چون غبار و دامنت گیرم
چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرم
که آواز پر طاووس میآید به زنجیرم
دلم یک ذره خالی نیست از عرض مثال من
بهارم هر کجا رنگیست مینازد به تصویرم
کتاب صلح کل ناز عبارت برنمیدارد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.