گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

نمی شود دم پیری اجل فراموشم

قد خمیده من حلقه ایست در گوشم

چو هاله دائره مشربم نباشد تنگ

هلال عیدم و باشد کشاده آغوشم

ز کوی باده فروشان نمی روم بیرون

نموده اند می و برده اند از هوشم

جز ز منزل سرگشتگان نمی یابم

چو گردباد در این دشت خانه بر دوشم

توکلی که تهیدستیم کرم کرده

اگر تمام جهان را دهند نفروشم

به بزم باده کشان نشاء نمی بینم

همان به است که دوران کند فراموشم

به یاد سیر گلستان انتظارم کن

لبالب از گل خمیازه است آغوشم

کمند زلف که وا کرده سیدا امروز

ز جای خویش سراسیمه می رود هوشم