تا نمودی در گلستان زلف عنبربوی خویش
نکهت سنبل نهاده بر زمین پهلوی خویش
ماه نو را بر آسمان بسیار می بالد به خود
پرده از رخ گیر بنما با هلال ابروی خویش
کرده ام آئینه را عمریست پنهان در بغل
بس که چون برگ خزان شرمنده ام از روی خویش
عمر در بند قبا وا کردن و بستن گذشت
مانده ام عمریست در اشکنجه از پهلوی خویش
جانب هنگامه یی پروانه تکلیفم مکن
می خورم تا زنده ام چون شمع از پهلوی خویش
روزگاری شد نی کلکم ندیده روی آب
از تهیدستی نمی بینم نمی در جوی خویش
مانده ام از بی کسی عمریست در زیر غبار
می روم چون گردباد از بهر جستجوی خویش
سیدا از خانه نتوانم قدم بیرون نهاد
بندها دارم به پا از کنده زانوی خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف احساسات عمیق و رنجهای درونیاش میپردازد. او از زیباییهای عشق و زندگی صحبت میکند، اما در عین حال از شرمندگی و تنهاییاش نیز میگوید. شاعر به تصویر کشیدن خود و چهرهاش اشاره دارد و بیان میکند که از دیدن خود شرمنده است. او به گذر عمر اشاره کرده و نشان میدهد که چگونه درگیر مشکلات زندگی شده است. در نهایت، شاعر از بیکسی و عدم توانایی در قدم گذاشتن به دنیای بیرون گلایه میکند و از بندهایی که او را نگه داشته، صحبت میکند. این شعر با احساساتی عمیق و نمادین، بیانگر struggles روحی و اجتماعی شاعر است.
هوش مصنوعی: تو با زلف خوشبو و دلنشینت بویی مانند عطر سنبل را به گلستان زندگیام آوردی و به زمین کنار خودت نکهتی زیبا بخشیدی.
هوش مصنوعی: ماه نو بر آسمان با افتخار میدرخشد، حال آنکه تو با ابروی هلال مانندت، زیباییات را به نمایش بگذار.
هوش مصنوعی: من مدتهاست که آئینه را در آغوش پنهان کردهام، زیرا مانند برگهای پاییزی از روی خودم خجالت میکشم.
هوش مصنوعی: عمر من در تلاش برای باز و بسته کردن قبا سپری شده است، و اکنون سالهاست که در عذاب و درد از کنار خودم ماندهام.
هوش مصنوعی: در زمان التهاب و هیجان، مرا به انجام وظیفتم مجبور نکن. من تا زمانی که زندهام، مانند شمع، از کنار خود میچشم و لذت میبرم.
هوش مصنوعی: زمانی بود که همه و همه چیز را میدیدم، ولی اکنون به خاطر فقر و تنگدستی، حتی نمیتوانم نورت را در جویبار زندگیام ببینم.
هوش مصنوعی: من از تنهایی سالهاست که در زیر غبار زندگی میکنم و مانند یک گردباد در پی یافتن خودم میگردم.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از خانه بیرون بروم، زیرا پاهایم به زنجیرهایی بسته شده که به زانوهایم متصلاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نوبهار تازه پیدا کرد رنگ و بوی خویش
برگرفت از باد مشکین گل نقاب از روی خویش
بوستان چون جلوه زد گل را بطرف جوی خویش
کرد گل عاشق جهانرا بر رخ نیکوی خویش
مرغ دستانزن بلحن حلق دستانگوی خویش
[...]
ای جفا آموخته، از غمزه بدخوی خویش
نیکویی ناموزی آخر از رخ نیکوی خویش
می روم در راه بیداد و جفا از خوی بد
بد نباشد گر دمی باز ایستی از خوی خویش
چون تنم از ناتوانی موی شد بی هیچ فرق
[...]
چون به خواری خواستی راند آخرم از کوی خویش
کاشکی بارم نمی دادی ز اول سوی خویش
آب رویم تا ز خاک پای توست ای سرو ناز
کس نبینم در همه عالم به آب روی خویش
با تو وصل ما همین باشد که از تیغ جفا
[...]
ای کجی آموخته پیوسته از ابروی خویش
راستی هم یادگیر از قامت دلجوی خویش
کعبه ما کوی تست، از کوی خود ما را مران
قبله ما روی تست، از ما مگردان روی خویش
سر ببالین فراغت هر کسی شب تا بروز
[...]
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش
هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند
این گره کامروز افکندهست بر ابروی خویش
لازم ناکامی عشق است استغنای حسن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.