گنجور

 
سیدای نسفی

شمع ها جمله به فانوس وطن ساخته اند

بهر پروانه خود گور و کفن ساخته اند

عندلیبان دل صد پاره خود غنچه صفت

جمع آورده به یکجا و چمن ساخته اند

لاله ها دست به دامان تو آویخته اند

پیرهن بر تنت از برگ سمن ساخته اند

از تو هر جا که روی بوی چمن می آید

چشمت از نرگس و از غنچه دهن ساخته اند

از ملامت نکند اصل طمع اندیشه

دل این طایفه را روئینه تن ساخته اند

روزگارم همه عمر به سختی گذرد

استخوان را چو هما روزیی من ساخته اند

سیدا روی به روشن گهران باید کرد

طوطیان آئینه را یار سخن ساخته اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode