گنجور

 
سیدای نسفی

در صدف آب شد از کسب هوا گوهر ما

ریخت از بیضه برون ناشده بال و پر ما

شمع از تربت پروانه زیارتگاه است

جنگ دارند بتان بر سر خاکستر ما

بر زمین دوخته چشمیم ز کوتاهی دست

عمرها شد که فتادست کلاه از سر ما

دهن ساقی ما پر ز دعای قدح است

شیشه از دور زند بوسه لب ساغر ما

اثر سوختگان تا به قیامت باقیست

می توان شمع برافروخت ز خاکستر ما

خواب آسودگی و بالش مخمل دور است

می برد شبنم گل آرزوی بستر ما

سیدا شانه صفت پنجه او خشک شود

هر که خواهد که نهد دست کرم بر سر ما