بود روزی آن رسول سرفراز
در درون حجره خلوتگاه راز
کآمد از دربار عزت جبرئیل
کاروان ملک سرمد را دلیل
گفت بعد از صد درود و صد سلام
کای فراز قاب قوسینت مقام
گویدت حق با سلام و با درود
کای وجودت هر دو عالم را گشود
کُشته خود را در ره ما هر کسی
پُشتهها از کُشتهها دارم بسی
در سر کویم که میدان وفاست
پشتههای کشته از تیغ رضاست
هر سر خاری سری آویخته
جان پاکان بر سر هم ریخته
لیک میخواهم من از تو کشتهای
هم به همراهش ز کشته پشتهای
ای حبیب مجتبای پاک من
بی سر از تو کی سزد فتراک من
چون تو بر خوبان سری و سروری
از تو میخواهم به فتراکم سری
با پیام آور چنین گفت آن همام
ای سر و جانم فدای این پیام
این سر من این تن و این جان من
جملگی قربان آن سلطان من
اهل بیتم جملگی آن تواَند
جان به کف در راه قربان تواَند
این من و این عترت و این آل من
کو منی کو عید ما ای ذوالمنن
هین بفرما در کجا و چون کنم
تو یکی گو من دو صد افزون کنم
گفت جبریل ای رسول نیک رای
از تو میخواهد حسینت را خدای
گفت دارم عالمی جان باخته
خویش را قربانی من ساخته
چون حسینم نیست لیکن کشتهای
در سر کویم به خون آغشتهای
نیست شمعم را چو آن پروانهای
نیست بحرم را چو آن دردانهای
گلشنم را نیست چون آن بلبلی
نیست رنگینتر به باغم زان گلی
این گل رنگین به باغ من خوش است
غنچهٔ نشکفته در گلشن خوش است
منزل خورشید باشد آسمان
آفتابی کی سزد در خاکدان
سرو خوش باشد ولی در بوستان
طوطیان را خوش بود هندوستان
خاصه آن طوطی خوش گفتار من
عندلیب گلشن گلزار من
خاصه آن طوطی هند لامکان
خاصه آن طوطی هندستان جان
چون از آن ما بود با ما خوش است
جای ماهی لجهٔ دریا خوش است
خاصه آن ماهی که از دریای ماست
زنده از دریای توفانزای ماست
هم سر او در خور چوگان ماست
هم تنش شایستهٔ میدان ماست
گفت میخواهم حسینت سرخ رو
سرخ رو لیکن ز خوناب گلو
خواهمش بینم سر از پیکر جدا
تن جدا در خاک و خون و سر جدا
مرده خواهم خواصگان پردهاش
قدسیانِ در حرم پروردهاش
خون او خواهم روان بر روی خاک
پیکرش خواهم ز خنجر چاک چاک
تشنه میخواهم ببینم آن لبان
در کنار دجله و آب روان