گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا احمد نراقی

مولوی گیرم که فهمد نیک و زشت

راه دوزخ داند و راه بهشت

چون کند بیچاره نفسش سرکش است

افکند خود را اگر چه آتش است

این روا آن ناروا داند درست

لیک پایش در عمل لنگ است و سست

فقه و حکمت خواند جهلش کم نشد

عالم و دانا شد و آدم نشد

علم چبود فهم راه نیک و بد

عقل چبود اختیار نفس خود

چون نداری نفس خود را اختیار

ز امتیاز نیک و بد او را چه کار

کی کند دانستن سرکه انگبین

دفع صفرا ای نگار نازنین

گر شناسی خوب حلوای شکر

کی شود کام تو شیرین ای پسر

گر عیار زر شناسد آن گدا

باز باشد آن گدای مقتدا

چونکه علت هست فکر نفس کن

نفس را در قید عقلت حبس کن

چونکه نفست گشت منقاد خرد

هم خرد دریافت راه نیک و بد

گوی دولت در خم چوگان توست

ملک عزت عرصه ی جولان توست

ورنه جز حسرت ز دانستن چو سود

حاصلت زاتش چه باشد غیر دود

کاشکی هرگز نبود این دانشت

چون نگشتی گرم نبود آتشت

چاه را می بینی و این نفس دون

می برد در قعر چاهت سرنگون

آنچه با تو نفس میشومت کند

کافرم گر کافر رومت کند