گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا احمد نراقی

چونکه آدم را خداوند مجید

در زمین بهر خلافت آفرید

حکم فرمان آمد از رب ودود

تا ملایک جمله آرندش سجود

از پس فرمان ملایک اجمعین

سر نهادند از اطاعت بر زمین

کی خدا محکوم فرمان توایم

آنچه گویی آن کنیم آن توایم

سجده ی آدم چه باشد آن کنیم

گر بگویی سجده ی شیطان کنیم

زامر حق گر سجده آری بهرکس

مشرک نبود بلکه توحید است و بس

شرک آن باشد که با فرمان رب

سر و لم جویی و پرسی از سبب

بنده ایم و پیشه ی ما بندگی است

بندگان را با سببها کار نیست

می نخواهد کار بنده علتی

جز که فرموده است مولی خدمتی

چون سبب جویی تو بنده نیستی

دیده بگشا پس ببین خود کیستی

بنده آن نبود که مخلوق است بس

اسب و استر را نگوید بنده کس

هرکسی گر بنده بودی پس چرا

فی عبادی فادخلی گفتی چرا

ای که جانتان شد رها از دست دیو

ای که شد دلتان رها از مکر و ریو

شاد و خرم در بهشتم پا نهید

در میان بندگان داخل شوید

آن شود داخل که در بیرون بود

آنکه داخل هست داخل چون شود؟

پس نه هرکس بنده باشد ای پسر

بندگی را هست آداب دگر

بنده آن باشد که بند خویش نیست

جز رضای خواجه اش در پیش نیست

گر ببرد خواجه او را پا و دست

دست دیگر آورد کاین نیز هست

ور کشد تیغ او کشد گردن درست

یعنی اینک گردنم در حکم توست

نی ز خدمت مزد خواهد نی عوض

نی سبب جوید ز امرش نی غرض

گر بگوید چاکر این باش و آن

برزند از بهر خدمت او میان

همچو آن روحانیان کز امر رب

سجده کردند و نگفتند از سبب

گشته جمله پس به فرمان جلیل

خدمت اولاد آدم را کفیل

آن یکی گردید دفتر دارشان

می نویسد نیک و زشت کارشان

آن نماز و روزه شان بالا برد

آن یکی رحمت زبالا آورد

آن یکی را پاسبانی منصب است

پاسبان جانشان روز و شب است

آن مهار بختی گردون کشد

مهر ومه را از زمین بیرون کشد

ابر را آن یک به دریا می کشد

می دهد آب و به بالا می کشد

ابر را آن یک به صحرا می برد

دانه در خاک آن دگر می پرورد

در بیابان آن یکی شد رهنما

وان دگر آمد به دریا ناخدا

آن یکی شد باد را آن بادگان

آن یکی بهمن شد و بهرام آن

در مشیمه آن کند صورتگری

وین کند طفل رحم را مادری

شد محقق این و آن در اندرون

یا نگردد قسمتی کم یا فزون

سرخ سازد آن یکی خون جگر

شیر را سازد سفید آن یکدگر

آن موکل شد برآب آن یک به باد

بستن آمد کار این آن را گشاد

این یکی حمال باد و خاک شد

وان دگر راننده ی افلاک شد

همچنین هریک از آن روحانیان

از برای خدمتی بسته میان

زان میان شیطان که خاکش بر دهن

گفت ناید سجده ی آدم زمن

من از آن خاکی نسب بالاترم

او زخاک پست و من از آذرم