گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زان گل که اندکی بته مشک ناب شد

بسیار خلق از مژه در خون خضاب شد

در خردگیش دیدم و گفتم که مه شوی

او خود برای سوزش خلق آفتاب شد

آن سادگی که داشت، به سرخی شدش به دل

قندی که داشت نیشکر او، شراب شد

بهر خدا دگر به دل من گذر مکن

ای چشمه حیات که خون من آب شد

جز بوی خون نیامد از او در دماغ من

از زلف او گهی که جهان مشک ناب شد

ای پندگوی، نزد تو سهل است عشق،لیک

مسکین کسی که جان و دل او خراب شد

دی در چمن شدم بگشاید مگر دلم

آهی زدم که آن همه گلها گلاب شد

در خواب پیش چهره خسرو پدید گشت

سلطان گذشت و قصه ما نقش آب شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد

ایمان و کفر من همه رود و شراب شد

زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی

تحقیقها نمایش و آبم سراب شد

ایمان و کفر چون می و آب زلال بود

[...]

خاقانی

آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد

و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد

سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت

و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد

از سیل اشک بر سر طوفان واقعه

[...]

سید حسن غزنوی

ماه تمام ملک به زیر نقاب شد

آب حیات شرع دریغا سراب شد

سروی ز بوستان معانی فرو شکست

برجی ز آسمان معالی خراب شد

کور و کبود مردمک چشم مردمی

[...]

مولانا

صد مصر مملکت ز تعدی خراب شد

صد بحر سلطنت ز تطاول سراب شد

صد برج حرص و بخل به خندق دراوفتاد

صد بخت نیم خواب به کلی به خواب شد

آن شاهراه غیب بر آن قوم بسته بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه