در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید
شد حامله هر ذره از تابش روی او
هر ذره از آن لذت صد ذره همیزاید
در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی
تا ذره شود خود را میکوبد و میساید
گر گوهر و مرجانی جز خرد مشو این جا
زیرا که در این حضرت جز ذره نمیشاید
در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن
کز دست گران جانی انگشت همیخاید
چون جان بپرد از تو این گوهر زندانی
چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید
ور سخت شود بندش در خون بزند نقبی
عمری برود در خون موییش نیالاید
جز تا به چه بابل او را نبود منزل
تا جان نشود جادو جایی بنیاساید
تبریز ز برج تو گر تابد شمس الدین
هم ابر شود چون مه هم ماه درافزاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت تاثیرات تابش خورشید و عشق بر ذرات وجود اشاره دارد. شاعر از رقص و حیات ذراتی که از نور عشق و تابش خورشید الهام میگیرند، سخن میگوید و به این نکته اشاره دارد که هر ذره به واسطه این زیبایی و عشق، بارور و خلاق میشود. او به تن و جان انسان نیز نگاهی دارد و میگوید که جان از قید و بند جسم رها میشود و به اصل خود باز میگردد. این شعر در نهایت به تحولی اشاره دارد که عشق و نور میتواند در وجود انسان ایجاد کند و از آن به عنوان گوهر وجود یاد میکند.
هوش مصنوعی: در نور خورشیدش، من چطور باید برقصم تا ذرهای هم که درخشش دارد، به یاد من بیفتد و مانند من برقصید؟
هوش مصنوعی: هر ذرهای که از تابش چهره او برخوردار میشود، بارور میشود و از آن لذت، حتی صد ذره دیگر هم به وجود میآید.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، به سرنوشت خود نگاه کن که چگونه روح سبک و آزاد میشود. همچون ذرهای که در هاون کوبیده و آسیاب میشود، برای رسیدن به هدفش تلاش میکند.
هوش مصنوعی: اگر جز خرد و دانش چیز دیگری وجود ندارد، نباید در اینجا بیائی، چون در این مقام تنها ذرهای از ارزش قابل قبول نیست.
هوش مصنوعی: به عمق وجود خود نگاه کن و در این قشر ظاهری بدن خود، جواهر درونیات را ببین. زندگی با ارزش و گرانبهات را که با گذر زمان میتواند به آسانی از دست برود، در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: وقتی که جان از بدن تو جدا میشود، آن جوهر گرانبها که در وجودت محبوس بود، مانند ذرّهای به اصل و مبدأ خود باز میگردد، اما این انتقال برای دیگران قابل درک نیست.
هوش مصنوعی: اگر بندش تنگ و سخت شود، با خونش راهی برای فرار میسازد. ممکن است عمری در خون خود بگذرد، اما هرگز موهایش را به رنگ خون نخواهد آلود.
هوش مصنوعی: او فقط تا زمانی که در بابل نیست، آرامش نخواهد داشت؛ زیرا تا زمانی که جانش به جادو آلوده نشود، نمیتواند به جایی دیگر برود.
هوش مصنوعی: اگر نور خورشید بر دُرج تبریز ببتابد، حتی ابرها نیز به واسطه آن نور تغییر میکنند و مانند ماه میدرخشند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آن مه که ز پیدایی در چشم نمیآید
جان از مزه عشقش بیگشن همیزاید
عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش
هم خیره همیخندد هم دست همیخاید
هر صبح ز سیرانش میباشم حیرانش
[...]
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید
در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید
کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید
چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت
[...]
رویت به از آن آمد انصاف که میباید
با روی تو در عالم گر گل نبود شاید
با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن
هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید
گر هر سر موی از من صاحبنظری باشد
[...]
جز بندگیم کاری از دست نمی آید
من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من
یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید
ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین
[...]
بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید
یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید
جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند
چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید
آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.