گنجور

 
مولانا

در تابش خورشیدش رقصم به چه می‌باید

تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید

شد حامله هر ذره از تابش روی او

هر ذره از آن لذت صد ذره همی‌زاید

در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی

تا ذره شود خود را می‌کوبد و می‌ساید

گر گوهر و مرجانی جز خرد مشو این جا

زیرا که در این حضرت جز ذره نمی‌شاید

در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن

کز دست گران جانی انگشت همی‌خاید

چون جان بپرد از تو این گوهر زندانی

چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید

ور سخت شود بندش در خون بزند نقبی

عمری برود در خون موییش نیالاید

جز تا به چه بابل او را نبود منزل

تا جان نشود جادو جایی بنیاساید

تبریز ز برج تو گر تابد شمس الدین

هم ابر شود چون مه هم ماه درافزاید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۲۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آن مه که ز پیدایی در چشم نمی‌آید

جان از مزه عشقش بی‌گشن همی‌زاید

عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش

هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید

هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سروی چو تو می‌باید تا باغ بیاراید

ور در همه باغستان سروی نبود شاید

در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید

کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید

چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت

[...]

همام تبریزی

رویت به از آن آمد انصاف که می‌باید

با روی تو در عالم گر گل نبود شاید

با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن

هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید

گر هر سر موی از من صاحب‌نظری باشد

[...]

هلالی جغتایی

جز بندگیم کاری از دست نمی آید

من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟

تو عمر من و وصلت آسایش عمر من

یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید

ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید

یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید

جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند

چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید

آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه