به حق چشم خمار لطیف تابانت
به حلقه حلقهٔ آن طرهٔ پریشانت
بدان حلاوت بیمر و تنگهای شکر
که تعبیهست در آن لعل شکرافشانت
به کهربایی کاندر دو لعل تو درج است
که گشت از آن مه و خورشید و ذره جویانت
به حق غنچه و گلهای لعل روحانی
که دام بلبل عقلست در گلستانت
به آب حسن و به تاب جمال جانپرور
کز آن گشاد دهان را انار خندانت
بدان جمال الهی که قبلهٔ دلهاست
که دم به دم ز طرب سجده میبرد جانت
تو یوسفی و تو را معجزات بسیار است
ولی بسست خود آن روی خوب برهانت
چه جای یوسف بس یوسفان اسیر توند
خدای عز و جل کی دهد بدیشانت
ز هر گیاه و ز هر برگ رویدی نرگس
برای دیدنت از جا بدی به بستانت
چو سوخت ز آتش عشق تو جان گرمروان
کجا دهد شه سردان به دست سردانت
شعاع روی تو پوشیده کرد صورت تو
که غرقه کرد چو خورشید نور سبحانت
هزار صورت هر دم ز نور خورشیدت
برآید از دل پاک و نماید احسانت
درون خویش اگر خواهدت دل ناپاک
ز ابلهی و خری میکشد به زندانت
نه هیچ عاقل بفریبدت به حیلتِ عقل
نه پایبند کند جادهٔ هیچ سلطانت
تو را که در دو جهان مینگنجی از عظمت
ابوهریره گمان چون برد در انبانت؟!
به هر غزل که ستایم تو را ز پردهٔ شعر
دلم ز پرده ستاید هزار چندانت
دلم کی باشد؟ و من کیستم؟ ستایش چیست؟
ولیک جان را گلشن کنم به ریحانت
بیا تو مفخر آفاقْ شمس تبریزی
که تو غریب مهی و غریب ارکانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش زیبایی و جذبه معشوق میپردازد و از صفات او، مانند چشمهای خمار و طرههای پریشانش، سخن میگوید. شاعر با استفاده از تشبیهات و معانی زیبا، از حلاوت و جمال او سخن میگوید و او را به عنوان جمال الهی و قبله دلها معرفی میکند. در این وصف، معشوق به یوسف تشبیه شده و اشاره میشود که هر چند معجزات زیادی دارد، زیبایی او خودش بهترین دلیل برای اعتبار اوست. در انتها، شاعر او را مفخر آفاق و غریب مه مینامد و احساسات خود را به تصویر میکشد. به طور کلی، شعر به توصیف عمیق و عاشقانه از زیبایی و عظمت معشوق پرداخته است.
هوش مصنوعی: به راستی که چشمهای زیبا و دلربایت، همچون حلقههای موی پریشان تو، دل را میبرد و سحر میکند.
هوش مصنوعی: بدان که آن شیرینی بیپایان و زواید شکر که در آن لعلهای شکر افشان چیده شده است، چقدر دلچسب و خوشمزه است.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزش خاصی اشاره دارد که در لعل (سنگ قیمتی) وجود دارد. لعل به خاطر وجود کهربا، به جایگاه ویژهای در میان خورشید، ماه و ستارهها دست یافته است. به عبارت دیگر، این اشاره به تأثیر و زیبایی خاصی دارد که برخی اجسام یا افراد میتوانند بر دیگران بگذارند و آنها را به جستجوی بیشتر ترغیب کنند.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و لطافتی که در غنچهها و گلهای سرخ وجود دارد، که عقل را در باغ وجودت به دام میاندازند.
هوش مصنوعی: به زیبایی و درخشندگی روحافزای او، لبان کسی که در اثر لذت و شوق، به شادی میخندد، مانند اناری باز شده است.
هوش مصنوعی: بدان زیبایی خدایی که مرکز عشق و توجه دلهاست، هر لحظه جانت از شادی و شوق در حال سجده است.
هوش مصنوعی: تو مانند یوسف هستی و معجزات زیادی داری، اما کافی است که فقط آن چهره زیبا و دلربایت را نشان دهی.
هوش مصنوعی: این بیت به معنا است که: چه نیازی به یوسف است، وقتی که انسانهای نیکو و شایستهای در بند و زنجیر هستند؟ آیا خداوند بلندمرتبه، اینچنین پاسخی به آنان خواهد داد؟
هوش مصنوعی: هر گیاه و هر برگی که در باغ میروید، برای دیدن تو، نرگسی از جا بلند میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که جان پرحرارت من به خاطر عشق تو سوخته است، دیگر چگونه میتوانی به دست آدمهای بیاحساس و سرد، زندگی و وجودم را بسپاری؟
هوش مصنوعی: نور چهرهات بهگونهای است که چون خورشید، دیگر زیباییهای چهرهات را پوشانده و همه را تحت تاثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: هر لحظه هزاران چهره از نور خورشید تو برمیخیزد و از دل پاک تو بخشش و محبت را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: اگر درون خودت دل ناپاکی داری، به خاطر نادانی و بیخردی، خودت را به زندانی میاندازی که از آن رهایی نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: هیچ عاقل و دانایی نمیتواند تو را با ترفندهای عقلانی فریب دهد و تو را به هیچگونه سلطنتی وادار به پیروی نکند.
هوش مصنوعی: تو که به خاطر بزرگیات در دو جهان نمیگنجی، چگونه فکر میکنی که میتوانی در این دنیا چیزی را در کیسهات جای دهی؟
هوش مصنوعی: هر بار که در شعر و غزل تو را در ستایش میآورم، دلم در پس این اشعار به هزار زبان تو را میستاید.
هوش مصنوعی: دلم چه زمانی آرام میگیرد؟ و من چه کسی هستم؟ ستایش چه معنایی دارد؟ اما به هر حال، میخواهم جانم را با عطر گلهای تو معطر کنم.
هوش مصنوعی: بیا، ای شمس تبریزی که از همه چیز و همه جا ممتاز و بزرگمقداری. تو همچون ماهی غریب و نادری هستی و بینش و ویژگیهای خاصی داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زهی به ذروة کیوان رسیده ایوانت
شکوه هفت سپهر از چهار ارکانت
فروغ عالم علوی ز عکس دیوارت
غذای اهل بهشت از بهار بستانت
بروز بارتو از تنگنای زحمت خلق
[...]
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
به راستی که نخواهم بریدن از تو امید
به دوستی که نخواهم شکست پیمانت
گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی
[...]
بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت
که در دلم زدی آتش به آب دندانت
به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود
چه دید خواهم از آن چشم های فتانت
مرو دمی بنشین تا شکستگان فراق
[...]
بدان بهانه که حسنی ست بس فراوانت
جفا بکن که هر آن کرده نیست تاوانت
مهی که چاک به دامان جانم افگنده ست
همان مهی ست که طالع شد از گریبانت
کسی که جان به سر یک نظاره خواهند داد
[...]
تو حور جنتی اما ز چشم فتانت
ز بس که خاست بلا عذر خواست رضوانت
سحر به باغ گذشتی گشاد غنچه دهان
که بوسه ای برباید ز لعل خندانت
چو دست طوق تو سازم ز ضعف نشناسند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.