گنجور

 
مولانا

دود دل ما نشان سوداست

وان دود که از دلست پیداست

هر موج که می‌زند دل از خون

آن دل نبود مگر که دریاست

بیگانه شدند آشنایان

دل نیز به دشمنی چه برخاست

هر سوی که عشق رخت بنهاد

هر جا که ملامت‌ست آن جاست

ما نگریزیم از این ملامت

زیرا که قدیم خانه ماست

در عشق حسد برند شاهان

زان روی که عشق شمع دل‌هاست

پا بر سر چرخ هفتمین نه

کاین عشق به حجره‌های بالاست

هشیار مباش زان که هشیار

در مجلس عشق سخت رسواست

میری مطلب که میر مجلس

گر چشم ببسته‌ست بیناست

این عشق هنوز زیر چادر

این گرد سیاه بین که برخاست

هر چند که زیر هفت پرده‌ست

پیداست که سخت خوب و زیباست

شب خیز کنید ای حریفان

شمعست و شراب و یار تنهاست

 
 
 
جدول قرآن کریم
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

برخیز که موسم تماشاست

بخرام که روز باغ و صحراست

امروز بنقد عیش خوشدار

آن کیست کش اعتماد فرد است

می هست و سماع و آن دگر نیز

[...]

خاقانی

شوری ز دو عشق در سر ماست

میدان دل، از دو لشکر آراست

از یک نظرم دو دلبر افتاد

وز یک جهتم دو قبه برخاست

خورشیدپرست بودم اول

[...]

عطار

این خاک ز لطف نور برخاست

وانگاه روان شد از چپ و راست

شد جانوری که آشیانش

برتر ز ضمیر و وهم داناست

هر لحظه ز فیض و فضل آن نور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه