گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آن جا که وصال دوستانست

والله که میان خانه صحراست

وان جا که مراد دل برآید

یک خار به از هزار خرماست

چون بر سر کوی یار خسبیم

بالین و لحاف ما ثریاست

چون در سر زلف یار پیچیم

اندر شب قدر قدر ما راست

چون عکس جمال او بتابد

کهسار و زمین حریر و دیباست

از باد چو بوی او بپرسیم

در باد صدای چنگ و سرناست

بر خاک چو نام او نویسیم

هر پاره خاک حور و حوراست

بر آتش از او فسون بخوانیم

زو آتش تیزاب سیماست

قصه چه کنم که بر عدم نیز

نامش چو بریم هستی افزاست

آن نکته که عشق او در آن جاست

پرمغزتر از هزار جوزاست

وان لحظه که عشق روی بنمود

این‌ها همه از میانه برخاست

خامش که تمام ختم گشته‌ست

کلی مراد حق تعالاست

 
 
 
جدول شعر
غزل شمارهٔ ۳۶۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

مولانا

همین شعر » بیت ۱

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

این شعر منتسب به هر دو شاعر نیست و بیت های پایانی تفاوت آشکار دارند.

سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

برخیز که موسم تماشاست

بخرام که روز باغ و صحراست

امروز بنقد عیش خوشدار

آن کیست کش اعتماد فرد است

می هست و سماع و آن دگر نیز

[...]

خاقانی

شوری ز دو عشق در سر ماست

میدان دل، از دو لشکر آراست

از یک نظرم دو دلبر افتاد

وز یک جهتم دو قبه برخاست

خورشیدپرست بودم اول

[...]

عطار

این خاک ز لطف نور برخاست

وانگاه روان شد از چپ و راست

شد جانوری که آشیانش

برتر ز ضمیر و وهم داناست

هر لحظه ز فیض و فضل آن نور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه